ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان گندم_8

دوباره باهم یه سلام واحوالپرسی کردیم که پدرلیداگفت:

-به به چه جوون شادابی!یعنی چه جوونای شادابی!نمی دونستم پسر عمویی به این خوبی وبرازندگی داری شما!نکنه بازم ازاین پسرعموها وپسرخاله ها داری وبه مانمی گی؟

کامیار-نه به جون شما!یعنی اگه فابریک وآکبند می خواین بِینی وبین الله همین یه جفت روداریم!دست دوم سوم کار کرده اگه بخواین بابام وعموم وشوهرعمه هام وبابابزرگم هستن!

پدرلیداخندید وزد پشت کامیاروگفت:

-ای شیطون!امشب باید حتما ایشونم بیاری خونه ما!

کامیارکه می خندید گفت:

-آوردنش بامن اما دختر بهش انداختن باشما!

پدرلیداقاه قاه شروع کرد به خندیدن وگفت:

-حالا کجا داری میری؟

کامیار-بااجازه تون یه خرده کار داریم که باید بهش برسیم.

پدرلیدا-ناهار بمون پیش ما!

کامیار-خیلی ممنون دیگه شب خدمت می رسیم!

پدرلیدا-پس زود زود بیاین.منتظرم!

یه خرده دیگه تعارف کردیم وبعد از شرکت شون اومدیم بیرون وسوار ماشین شدیم که به کامیار گفتم:

-پدرلیداتوثبت کار می کنه؟

کامیار-نه.

-پس چرااومدی پیشش؟

کامیار-خیلی جاها آشناهای کت و کلفت داره دستش تودست خیلی هاس!وضعشون خیلی خوبه!همین ساختمون روکه می بینی مال ایناس!تازه این یه ساختمون شه!چهارده پونزده طبقه س وتوهرطبقه ده دوازده تا شرکته!فقط ماهی شصت هفتاد ملیون تومن ازاین ساختمون میگیره!حالا برو سربقیه ش!

-ازکجااین پولارومیارن؟

کامیار-ازهمونجا که بقیه آوردن!

-اونوقت توام بااین جور آدما نشست وبرخاست داری؟؟می دونی یه لقمه نون چندتا آدم بدبخت تو سفره ایناس؟

همونجور که ماشین روروشن می کرد گفت:

-آره می دونم.

-پس چراباهاشون رفت وآمد می کنی؟

کامیار-برای اینکه اندازه یه سرسوزن ازاین لقمه نون ها رو برگردونم توسفره همون آدمای بدبخت!

اینوگفت وحرکت کرد

-یعنی چی؟

کامیار-یعنی اینکه وقتی توزورت نمی رسه مال مردم روازحلقوم این جور آدما بکشی بیرون بهتره باسیاست اینکارو بکنی!

-چه جوری؟

کامیار-هرچند وقت به چندوقت میرم پیش شونو باسیاست روبند شون می کنم ویه پول قلنبه ازشون میگیرم واسه یه عده آدم بدبخت!فعلا که اینا اینجا همه کارن!بازورم که پس شون برنمی آیم!بهتره ازاین راه یه خرده ازحق مردم رو ازشون بگیرم!امشب که رفتیم اونجا بهت می گم که چه کسایی تومهمونی شون دعوت می شن!اسم شون روبشنوی عقل ازسرت می پره!

-مگه کی ن که عقل ازسر ادم بپره؟آخرش اینه که پولدارن دیگه!

کامیار-پولداریش که پولدارن اما خیلی هاشون روتودوررادور می شناسی!

-خب  چه عیبی داره؟

کامیار-عیب ش اینه که این جماعت جملات وسخنان وحرفاشون همه ش درمذمت اسراف وریخت وپاش وتجمل گرایی ودرفواید ساده زیستن وقناعت وحجب وحیاوخویشتن داری ودوری ازدزدی ومال مردم خوری واین چیزاس!

-مگه این مهمونی چه جور مهمونی یه؟

کامیار-وقتی اومدی خودت می فهمی یعنی اگه ایناروبعداتوخیابون ببینی،وبتونی تشخیص شون بدی که همون مهمونای تو مهمونی ن!هرچند که اینارو توخیابون واین جور جاها نمی شه دید!اصلااینارو مردم نمی تونن ببینن!ازمابهترونن!

-یعنی چی؟

کامیار-یعنی اینا وقتی باهمدیگه ن یه جورن ووقتای دیگه یه جور!تومهمونیا هرکدوم لباساتن خودشونو زناشونو وپسرا شونه که عقل از کله ت می پره اما بیرون یه لباس ساده می پوشن ونشون می دن که مثلا خیلی به ساده زیستن اعتقاد د ارن!تومهمونی گیلاس شون یه دقیقه خالی رومیز نمی مونه وبیرون اگه دست به دستشون بخوره سه بارآبش میکشن! حالا می آی ومیبینی!

-خیال داری این لیدا خانم روخواستگاری کنی؟

-همین لیداخانم که می بینی یه ویلا داره جنوب فرانسه!

-راستی باباش امروز یادش رفته بود صورتش رواصلاح کنه؟ته ریش داشت!

کامیاریه نگاهی به من کرد وخندید!

وقتی رسیدیم خونه،باغ خیلی ساکت بود.ماشین روزدیم توگاراژودوتایی رفتیم طرف خونه آقابزرگه!

کامیار-انگار شهردرامن وامان است!

-آره،خیلی ساکته!حتما بچه هارفتن دانشگاه.

کامیار-خداکنه که وقتی مانبودیم خبری نشده باشه.

رسیدیم دم خونه اقابزرگه که کامیارداد زد.

-حاج ممصادق خان!مااومدیم.

-اول دربزن کامیار

کامیار-آی به چشم

تارسید ودروواکرد ورفت تو!منم پشت سرش رفتم وداشتم کفشامو درمی آوردم که یه مرتبه کامیارداد زد وگفت:

-بیخودی مدرک جرمو مخفی نکن که خودم دیدم!

سرموبرگردوندم که دیدم آقابزرگه ازجلوی چهارچوب دراتاقش معلومه!بیچاره یه بطری دستش بود وهمونجا خشکش زده بود وداشت به کامیارنگاه می کرد.

کامیار-

گر عمر سرآید چه بغدادوچه بلخ

                                          پیمانه چوپرشود چه شیرین وچه تلخ

می نوش که بعد ازمن وتو ماه بسی

                                         ازبلخ به غره آید  ازغره به بلخ

اقابزرگه-لااله الاالله!پسر این شیشه دوامه!

کامیار-اون شیشه ی دوای خیلی هاس!

آقابزرگه یه چپ چپ به کامیارنگاه کرد ورفت بطری روگذاشت توگنجه وبرگشت من وکامیارم رفتیم تواتاقش که گفت:

-چه کردین؟!

کامیار-فعلا که هیچی!

آقابزرگه-هیچ نشونه ای چیزی ازش پیدانکردین؟

کامیار-فعلا نه.

آقابزرگه-خداذلیل کنه اونی روکه این آتیش روبه پاکرد اگه بفهمم کی بوده دودمانشو به باد می دم!

کامیار-هرکی بوده الا خودش ازسگ پشیمون تره!ولش کنین.

آقابزرگه-می گم زنگ بزنیم کلانتری خبر بدیم.

کامیار-نه،لازم نیس!خودمون پیداش می کنیم فقط من می خوام یه چیزی ازشما بپرسم!

اقابزرگه-چی؟

کامیار-عمه اینا برای چی گندم روآوردن؟

آقابزرگه-چون بچه دارنمی شدن!

کامیار-دوادرمون نکردن؟

آقابزرگه-چرا!چندسال ازای دکتر به اون دکتر می کردن امانشد.هرچی م من بهشون می گفتم که بچه آوردن هزار ویک مکافات داره گوش نکردن!

کامیار-عیب ازکی بود؟

آقابزرگه-چه فرقی داره!ایناهمدیگه رودوست داشتن وهیچکدوم راضی نمی شدن که ازاون یکی جداشن!این بود که یه همچین کاری کردن!

کامیار-ازکجا گندم روآوردن؟شماهیچ نشونه ای چیزی ندارین به مابدین؟

آقابزرگه-من چون ازاولش مخالف بودم هیچ دخالتی نکردم!

کامیار-ماباید بریم ازعمه اینا پرس وجوکنیم شاید...

آقابزرگه-بیخودی زحمت نکشین!اونا خودشونم نمی دونن!

کامیار-مگه میشه؟

آقابزرگه-قدیم یه کارگر داشتیم اسمش فاطمه بود گندم رواون براشون آورد

کامیار-حالا اون فاطمه خانم کجاس؟

آقابزرگه-مرده بیچاره.

بعداقابزرگ برگشت طرف من وگفت:

-به توچی گفت گندم؟

-می گفت دیگه دنبالم نگردین!

آقابزرگه-خدایا این دیگه چه مصیبتی بود سرمون اومد؟

کامیار-درست میشه به امید خدا شماکه سرد وگرم چشیدین!

آقابزرگه-آدم که پیرمیشه بی طاقتم میشه وقتی ادم جوونه یه خاطره اززندگیش روکه می خواد مرورکنه شاید یه ساعت براش طول بکشه!اماهمین که ادم پیرشد تموم هفتاد هشتاد سال زندگی ش براش میشه مثل یه کارتون نیم ساعته!مثل این کارتوناچیه که نشون میدن؟پلنگ صورتی؟اون موش وگربه هه اسمشون چیه؟

-تام وجری آقابزرگ.

آقابزرگه-آهان،همون!

کامیار-اون کارتونا به درد نمی خورن!کارتون فقط یه کارتون!اونم کارتون سیندرلا!من ازبچگی فقط این کارتون رودوست داشتم ونگاه می کردم.

-آره،خیلی کارتون بااحساسیه!

کامیار-احساس محساس روولش کن!اون کارتونم فقط یه جاشودوست داشتم!

-حتما همون جاکه فرشته هه می آد کمک سیندرلا

کامیار-نه خره!اونجا که اول کارتون پرنده ها می رن سیندرلا روازخواب بیدار می کنن واونم می خواددوش بگیره وبره سر نظافت خونه!

-واقعا که کامیار!

کامیار-خب علاقه س دیگه!

آقابزرگه یه نگاهی به کامیار کرد وگفت:

-بلند شین برین به کارتون برسین!

کامیار-وقت دواخوردنتون شده؟

آقابزرگه-برو پسر این قدر سربه سر من نذار!

من وکامیارخنده مونو خوردیم وبلند شدیم که آقابزرگه گفت:

--سامان اگه دوباره گندم زنگ زد زود خودتوبرسون به من!می خوام دوکلمه باهاش حرف بزنم!

-چشم آقابزرگ

آقابزرگ-بسلامت

دوتایی ازخونه آقابزرگه اومدیم بیرون ورفتیم یه جای خلون باغ نشستیم وبه کامیار گفتم:

-اگه یه دفعه خدای نکرده یه کاری بکنه چی؟

کامیار-کی؟آقابزرگه؟

-گندم رومی گم!

کامیار-اونفعلا کاری نمی کنه!

-ازکجا می دونی؟

کامیار-چون منتظر توئه!اون الآن دلش می خواد یکی واقعا دوستش داشته باشه اون یکی م تویی!

-منم که خیلی دوستش دارم.

کامیار-می دونم الاغ!یعنی میدونم عزیزم!چقدر خوبه که توانقدر بااحساسی!

یه چپ چپ بهش نگاه کردم وگفتم:

-می دونی داشتم به چی فکر می کردم؟

کامیار-به چی؟

-می گم بریم مخابرات ازاونجا یه زنگ بزنیم به گندم.شاید بتونن ردش روپیدابکنن!

کامیار-فعلا زوده!

-بذار یه زنگ بهش بزنم شاید جواب بده.

کامیار-خب بزن

موبایلمودرآوردم وشماره موبایل کامیارو گرفتم وتادوتا زنگ زد گندم جوابداد

-الو!گندم!

گندم-سلام زود دلت برام تنگ شد!

-دل من همیشه تنگه!

کامیار-خب بده یه شماره گشادتر شوبگیر!

برگشتم یه چپ چپ نگاهش کردم

گندم-کامیاره؟

-آره

گندم-بهش بگو لیداومیتراوهستی به موبایلش زنگ زدن.

-کامیارگندم میگه لیداومیتراوهستی بهت زنگ زدن!

کامیار-اِاِاِاِ !چیز بدی که بهشون نگفته؟

گندم-بهش بگو بهشون گفتم خودش باهاشون تماس میگیره.

-بهشون گفته باهاتون تماس میگیره

کامیار-اِ!بیخود گفته!بده من اون تلفن روببینم!

-اِچراهمچین می کنی؟

کامیار-بابااین ننه باباشوگم کرده من که نباید این دختراروگم کنم!

-خب بهشون زنگ بزن!

کامیار-میذاری یه دقیقه من حرف بزنم یانه؟

کامیار-بابا بگو اون موبایل وامونده روبده به یه آژانسی چیزی بیاره بده به من!زندگیم داره ازدستم میره ها!اون وقت منم سر میذارم به بیابون آ!

راه افتادم رفتم اون طرف تر.

گندم-چی میگه کامیار؟

-نگران ایناس که بهش زنگ میزنن!

گندم-حق داره پنج دقیقه به پنج دقیقه یکی زنگ میزنه وکامیارومیخواد!

-سیرمونی نداره دیوونه

گندم-سامان،من موبایل روخاموش می کنم!

-نه!نکن!تروخدانکن!

گندم-پس دیگه بهم زنگ نزن!

-آخه چه جوری پیدات کنم؟

یه لحظه ساکت شد وبعدگفت:

-عشق کوتاهی بود!به کوتاهی یه صبح تاشب!

-میشه طولانی تربشه!

گندم-که چی بشه؟یه عشق ترحم زده؟

-نه به خدا،اینطوری نیس!توباید به من فرصت بدی!

گندم-که چیکارکنی؟

-که نشون بدم چقدر دوستت دارم

کامیار-باباموبایل منو بهم بدین بعدش هرچی خواستین به همدیگه نشون بدین

-اِ!کامیاربذارببینم چی میگه

گندم-چی می گه کامیار؟

-موبایلش رومی خواد

گندم-گاهی وقتا حتی یه جمله می تونه زندگی آدم روازاین روبه اون روکنه!

-گندم!خواهش می کنم برگرد!

گندم-حیف بوداینطوری بشه!

-حداقل بگو کجایی؟!

گندم-دل من می سوزد

که قناری ها پربستند

که پرپاک پرستوها رابشکستند

                                        وکبوترهارا

                                                        آه کبوترهارا...

دل من دردل شب

خواب پروانه شدن می بیند

مهر درصبح دمان داس بدست

                                       خرمن خواب مرامی چیند

-گندم!بخدااین زندگی فقط یه بازیه!مثل یه شوخی لوس!

گندم-وای باران،باران،

شیشه پنجره را باران شست!

                                   ازدل من اما

                                                  چه کسی نقش توراخواهد شست؟

آسمان سر بی رنگ...

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

                                         می پرد مرغ نگاهم تادور

وای باران،

                باران،

                            پرمرغان نگاهم راشست!

-گندم!گندم!

تلفن روقطع کرده بود یه خرده مکث کردم وبعد موبایلموگذاشتم سرجاش که کامیارگفت:

-به جون توهمش خداخدامی کنم که زودترپیداش کنیم!

-توام دلت براش می سوزه؟

کامیار-نه،دلم واسه وبایلم میسوزه!می خوام زودترپیداش کنیم وموبایلموازش بگیرم وبعدش هرجاخواست بره،بره!

-تومثلاآدمی!

کامیار-نمی دونم اماموبایلمولازم دارم به خدا!

-واقعا که کامیار!

کامیار-حالا چی میگفت؟

-بازم شعرخوند.

کامیار-تروخداشانس منوببین!این دختره تاوقتی ننه باباش معلوم بودن یه خط شعرم بلدنبودآ!تاازخونه قهرکرد ورفت شدحافظ تمام اشعار!بیخودنیس که میگن هرکی ازخونه ننه باباش قهرکنه استعدادش شکوفامیشه!ای خداکجابرم دنبال این گیس بریده بگردم؟وای که الان چندنفر بهم زنگ می زنن وتاصدای این دختره رو می شنون ناراحت می شن ودیگه بهم زنگ نمی زنن!

-کامیارجداناامیدم کردی ازت بیشترازایناانتظار داشتم!

کامیار-چه انتظاری داشتی؟

-اینکه کمک کنی گندم روپیداش کنیم.

کامیار-مگه اینکه من این گندم روپیدانکنم!به جون تو اگه دست به یه خوشش برسه دونه دونه می کنم شونومی دم آسیا بان آردشون کنه!

-دیگه باهام حرف نزن!

کامیار-ای بابا حالاباید نازاین یکی روبکشیم!خب بگوببینم چه شعری خوند؟

-ازبس حرف زدی یادم رفت!

کامیار-به به!عاشق روببین تروخدا!دوخط شعر نمی تونه حفظ کنه!

-آخه توحواس نمیذاری واسه ادم!

کامیار-توعاشقی باید حواستوجمع کنی،به من چه مربوطه؟

-حالا چیکارکنم؟

کامیار-حالا خودتو ناراحت نکن!من چندتاشعر می خونم شاید فهمیدم کدوم شعر بوده!

-آخه بین این همه شعر؟

کامیار-بالاخره باید یه کاری کرد دیگه!ببین این نبود؟

                 دخترمحلمون توی شهر ماتکه

                                           مهربون وشیرینه اماسراپا کلکه

-نه،ازاین شعرانبود.

کامیار-ببین این یکی نبود؟

بلا شیطون خودم-دشمن جون خودم-قربون خوشگلیات-دل داغون خودم-

-اِآهنگ که برام نمی خوند!ازاین شعرای شاعرا می خوند!

کایار-آهان ببین این نبود؟

             چنین است رسم سرای درشت

                                          گهی پشت به زین وگهی زین به پشت

-نه بابا،نه!

کامیار-این چی؟

                            چوفردابراید بلندآفتاب

                                            من وگرز ومیدان وافراسیاب

-مگه می خواد بره جنگ که این شعراروبخونه!

کامیار-خب خب!ببین این یکی نبود؟

                  نابرده رنج گنج میسر نمی شود

                                          مزد ان گرفت جان برادر که کار کرد

-گم شو!حالا وقت شوخی یه؟

کامیار-دارم جدی میگم اینو گوش کن!

دستم بگرفت وپابه پابرد                    تاشیوه راه رفتن آموخت

لبخند نهاد برلب...

-اِبذارداره یادم می آد!

کامیار-خب خب!

-آهان گوش کن!

دل من می سوزد

که قناری ها پربستند

همینو فقط یادم مونده!

کامیار-بدبخت!اگه عاشقی حداقل برو چهار خط شعرحفظ کن که اینطوری مثل خرتوگل نمونی!

-بی تربیت!

کامیار-این شعرمال حمید مصدقه!

که پرپاک پرستوهارابشکستند

                                    وکبوترهارا

                                                   آه کبوتر هارا...

وچه امید عظیمی به عبث انجامید

-آره آره!خودشه!

کامیاررفت توفکر ویه خرده بعد گفت:

-غلط نکرده باشم این رفته ویلای کرج!

-باغ کرج؟

کامیار-آره یادته یه پرنده هه روپیداکردیم که بالش شیکسته بود؟

-ای وای!چرابه عقل خودم نرسید؟

کامیار-توعقل داری که چیزی بهش برسه؟

-تواین شعرارو ازکجابلدی؟

کامیار-خره،اینا ابزار کارمنه!

-بدوسوارشیم بریم تاازاونجانرفته!

دوتایی دوئیدیم طرف گاراژوسوارماشین شدیم وحرکت کردیم.راه شلوغ بود ویه ساعت ونیم طول کشید که رسیدیم توجاده ی کرج وجلوی باغ  آقابزرگ واستادیم!کامیارچندتا بوق زد ویه خرده بعد نگهبان باغ اومد دم در وتامن وکامیا ر رودید باتعجب درروواکرد.ماهام پیاده شدیم ورفتیم جلووسلام علیک کردیم که گفت:

-آقاامروز تشریف میارن؟

کامیار-چطور مگه عباس آقا؟

عباس آقا-آخه گندم خانمم اینجابودن.

-گندم؟کی؟

کامیارآروم دستمو فشارداد که یعنی مواظب باشم وچیزی به عباس آقانگم بعدخودش آروم گفت:

-عباس اقا گندم الآن اینجاس؟

عباس اقا-نه اقا یه ربع بیست دقیقه پیش رفتن!

کامیار-باچی اومده بود؟

عباس آقا-انگارآژانس بود!

-کامیاربیا بریم شاید توراه بهش برسیم!

کامیار-فایده نداره

بعدبرگشت طرف عباس اقاوگفت:

-واقعا یه ربع بیست دقیقه س که رفته؟

عباس آقا-شاید نیم ساعت!دررو واکنم آقا؟

کامیار-نه عباس آقا کارداریم راستی گندم خانم اینجااومده بود چیکار؟یعنی چیکارمی کرد اینجا؟

عباس آقا-واله تقریبا دوساعت پیش رسید اینجا.بوق زدن ومن دررو واکردم آژانسه دم در واستاد وگندم خانم اومد تو.

خواستم در ویلا رو واکنم که نذاشت رفت دم رودخونه روصندلی نشست.تاچایی حاضر شد وبراش بردم یه بیست دقیقه ای طول کشید راستش خودمم یه خرده ای ترسیدم!

کامیار-واسه چی؟

عباس آقا-آخه گندم خانم یه جورایی بود!

کامیار-چه جوری؟

عباس اقا-واله چی بگم آقا!

کامیار-راحت باش!راحت حرفت روبزن!

عباس اقا-خیلی ناراحت بودن آقا!منم خود به خدائی ش ترسیدم!آخه همینجوری نشسته بود ورودخونه رونیگاه می کرد منم چایی روکه واسشون بردم رفتم یه چند متر اون طرف تر نشستم گفتم نکنه دورازجون دورازجون خیالاتی به سرش باشه آدمه دیگه!جوونی وهزار تاخیال!گفتم نکنه یه مرتبه خودشونو پرت کنن تورودخونه!

کامیار-خب،بعدش!

عباس آقا-هیچی دیگه اقا چایی روکه اصلا دست نزد فقط وقتی دید من اونجاها می پلکم بهم گفت برم سر کارم!منم رفتم اون طرف تر وبیل روورداشتم والکی شروع کردم پای درختا رو بیل زدن!می خواستم نزدیکش باشم که اگه خانم خدانکرده خواست کاری بکنه بتونم خودمو بهش برسونم خلاصه هی من بیل می زدم ویه نیگاه به خانم می کردم!

هی یه بیل می زدم ویه نیگاه به خانم می کردم!

گندم خانمم همونجوری زل زده بود به رودخونه چشم ازآب ورنمی داشت حالا من هی بیل می زنم وحواسم به خانمه!

یه هفت هشت ده تابیل که پای درختا زدم یه مرتبهئ گندم خانم ازجاش بلند شد ویه نیگاه به من کرد!منم تند تند شروع کردم به بیل زدن!

وقتی دید من حواسم به کارخودمه ودارم تندتند بیل می زنم دوباره نشست سرجاش!منم یه خرده اومدم جلوتر بیل زدم!

گفتم نزدیکش باشم که اگه زبونم لال خیالاتی داشت بتونم بهش برسم!

یه ده دقیقه ای مادوباره بیل زدیم خانم همینطور چشمش به رودخونه بود یه خرده کمر راست کردم وگفتم خانم چایی تون یخ کرد!یه نیگاه به من کرد ویه نیگاه به چایی!منم برای اینکه نشون بدم سرم به کارخودمه دوباره شروع کردم پای درختا روبیل زدن انگار نه انگار که حواسم به خانمه!یه ده دقیقه ای که بیل زدم...

کامیار-اِ عباس اقا!بااین بیلایی که توزدی باغ آقابزرگ روکه زیر ورو کردی!

عباس اقا-آقا من مثلا داشتم بیل می زدم راست راستکی که بیل نمی زدم!این نک بیل رومینداختم زیر خاک ودوباره درش می آوردم!یعنی باتک بیل خاک رومالش می دادم!ورز می دادم خاک رو!آقابزرگ می دونن.مااینجا گاه گاهی خاک رو ورزمی دیم که خاک نفس بکشه این بیل رو که می مالونی به خاکفخستگی خاک درمیره ونفس می کشه و...

کامیار-به نظر شمامامی تونیم ازهورمون برای بهره وری بیشتر استفاده کنیم؟

عباس آقا مات به کامیار نگاه کرد که کامیار گفت:

-بابا من گفتم جریان گندم خانم روتعریف کن!داری واسه من اصول ومبانی کشاورزی وخاکشناسی رو بیان می کنی؟

بگوببینم گندم بالاخره چیکارکرد؟حتمایه بیلم دادی دست گندم خانم که دم بده به خاک!؟

عباس اقا-نه آقا دور ازجون!اصلا گندم خانم کجابتونه یه بیل بزنه؟این بیل جون فیل می خواد تایه کوت خاک روزیر و رو بکنه!اونم این بیل!

کامیار-عباس آقا،الهی دردوبلای این بیلت بخوره توکاسه سرمن!اصلا امسال این بیل ترومی بریم توجشنواره وبه عموم مردم معرفی ش می کنیم تا همه ببینن که این بیل بااین قدوقواره ش چه بیل ارزشی ایه!اصلا این بیلت کجاس ما همین الان بریم یه نشان لیاقت بزنیم به سینه ش!؟بابا ولمون می کنی بااین بیلت یانه؟

عباس آقا-چشم اقا

کامیار-حالا بگوببینم بالاخره چی شد؟

عباس اقا-خانمو بگم دیگه؟

کامیار-نه!سرگذشت بیل ت رو اول برامون تموم کن بعدبرس به خانم!

عباس آقازد زیر خنده منم خندیدم که عباس اقا گفت:

-واله خانم که دید ماداریم همینجوری بیل...

یه مرتبه حرفشو خورد بیچاره که کامیارگفت:

-بخدااگه یه بار دیگه اسم این وامونده روببری،درجامصادره ش می کنم ومیذارمش توماشین ومی برمش تهران!اون وقت دیگه به جشنواره م نمی رسه که بتونی عرضه ش کنی!

دوباره عباس آقا خندید وگفت:

-چشم اقا عرضم به حضورتون که خانم گوشیش روازتوکیفش درآورد ویه تیلیفون کرد منم منم آروم آروم خودموکشید م طرفش وگوشاموتیز کردم فقط اینوشنیدم که حرف حرفِ بارون ومرغ وقفس وشستن واین چیزاس!حالا چی بود جر یان من نفهمیدم!

کامیار-اونا روخودمون می دونیم داشت باسامان صحبت می کرد!

عباس آقا-سامان خان چیز شستنی دارین بدین مامی شوریم براتون!به خانم چیکار دارین؟طفلک خیلی ناراحت بود آخه دختر شهری که جون شست وشو ورفت وروب رونداره!اینا کار دختر دهاتی یه!

من وکامیارخندیدیم وبهش نگه کردیم که گفت:

-عرضم خدمتتون که بعدش خانم ازتوکیفش یه چیزی درآورد که مثل چاقو بود!یه خرده بهش نیگاه کرد و بعدبرگشت به من نیگاه کرد!منم شروع کردم تند تند چیززدن!

کامیار-تند تند چی زدن؟

عباس آقا-همون چیز دیگه!

کامیار-چی؟

عباس اقا-همون که شماگفتین اسمشو نبرم.

کامیار-آهان بیل؟

عباس آقا-آقا،شما که خودتون اسمشو بردین!

کامیار-آخه من اسمشو بدون تعصب وعرق ملی می برم اماتوهمچین ازاین بیلت یادمیکنی که انگار تاحالا سه تا اسکار گرفته!

عباس اقا-آقا اسکار گرفتن بااین بیل که کاری نداره مثل آب خوردنه!ماتاحالا بااین بیل چهار پنج تامار کشتیم که این اسکارا پیششون مثل بچه مارمولک می مونن!

کامیار-عباس اقا مگه تواین باغم اسکارم رفت وامد داره؟

عباس اقا-آره آقا ولی کمن زبون بسته ها بی ازارم هستن ازتوسوراخ راه اب می آن توباغ.

من وکامیارزدیم زیر خنده که کامیارگفت:

-عباس اقااسکارای اینجا چه رنگی ن؟

عباس اقا-حنایی ن اقا.یعنی پشتشون حنایی وزیر شکم شون خال خال قهوه ای.خیلی هوشیارن پدرسگا!اما ازار به درختا نمی رسونن

کامیار-برواین بیلت روبیار مایه نظر دیگه ببینیمش یعنی بااین چیزا که گفتی نظرم درموردش عوض شد بروبیارش شاید بتونیم سال دیگه بااین تیزهوشان بفرستیمش المپیادریاضی!حالا چندمتری هس؟

عباس اقا-نزدیک دومتری میشه!

کامیار-قدوقامتش که خوبه استقامتش چه طوره؟

-باباکامیار کارداریم انگارآ؟ببین گندم چی شد بالاخره.

کامیار-گندم روولش کن!فعلا سرنوشت این بیل واجب تره!یادم باشه برگشتیم تهران درمورد این بیل استثنایی بااقابزر گ صحبت کنم نباید انقدر راحت ازش بگذریم!

-واقعا که لوسی کامیار.

کامیار-مگه نمی بینی عباس اقادرموردش چه چیزایی تعریف می کنه ببینم عباس اقا تاحالا توجشنواره انتخاب ملکه زیبایی شرکتش دادی؟

عباس اقاگیج ومات کامیاررو نگاه می کرد

کامیار-یه جشنواره دیگه م هس که همزمان باانتخاب دختر شایسته برگزار میشه اسمش انتخاب بیل شایسته دردستان پرقدرت وهنرمند ایرانیه!می گم ببر اسمشو بنویس به امید خداکه اول میشه ویه بورسیه بهش میدن ومی فرستنش خارج واسه ادامه تحصیل چشم به هم بزنی مدرکش روگرفته وبرگشته ایران ومی شه عصای روزگار پیریت!

-کامیارول می کنی یانه؟

کامیار-خب خب

-عباس اقااون چیزی که گندم ازتوکیفش دراورد چی بود؟

عباس اقا-واله انگارسنجاق سر بود امانه!قلم تراش بود!ولی نه خدایا !انگارپیچ گوشتی بود!

کامیار-نه خدایا نه خدایا!انگارگزلیک بود!امانه!انگاراره برقی بود!

-کامیاربذار حرف بزنه آخه!

کامیار-بالاخره چی بود عباس اقا؟

عباس اقا-نمی دونم واله چی بگم!

کامیار-خب حالا هرچی بود باهاش چیکار کرد؟

عباس اقا-هیچی گذاشت توکیفش!

کامیاریه نگاه به عباس اقاکرد وگفت:

-عباس اقاشوخی ت گرفته؟نیم ساعته تمام وسایل جعبه ابزاررواسم بردی وبعدش می گی گذاشت توکیفش؟

عباس اقا-آخه یه خرده بعد دوباره ازتوکیفش درآورد !

کامیار-خب!

عباس اقا-بعدش رفت ته باغ وشروع کرد تنه درخت روزخمی کردن !

من وکامیار نگاهی به همدیگه کردیم وبعد کامیار درحالی که دست عباس اقاروگرفت ودنبال خودش کشید بهش گفت:

-زود اون درخت رونشون بده که بستگی مستقیم باادامه حیات بیل هوشمندت داره!

دوتایی باعباس اقاکه حسابی گیج شده بود رفتیم توباغ وعباس اقا بردمون دم یه درخت ویه جاشو بهمون نشون داد راست می گفت گندم سعی کرده بود یه قلب تیر خورده رو تنه درخت بکنه!

عباس اقا-اقااین یعنی چی؟گندم خانم چه ش شده؟

کامیار-چیزی نیس عباس اقا داره واسه دانشگاهش تحقیق می کنه!

بعدبهش گفت:

-عباس اقاچایی ت تیاره؟

عباس اقا-الان حاضر ش می کنم اقا کاری نداره که!

اینو گفت ورفت طرف خونه ش وقتی دوتایی تنها شدیم به کامیار گفتم:

-یعنی این همه راه اومده این قلب رورودرخت بکنه؟

کامیار-داره دنبال خاطراتش می گرده!

-یعنی چی؟

کامیار-یعنی اززمانی که فهمیده اینا پدر ومادر واقعی ش نیستن دلش نمی خواد زمان براش جلوبره!می خوادتو گذشته بمونه برای همین دنبال خاطراتش می گرده شایدم به پیداکردنش چیزی نمونده باشه!

-چطور؟

کامیار-آخه تواکثر خاطره هاش ماهام شرکت داشتیم مثل همون روزی که اینجابودیم وپرنده هه روپیداکردیم!فعلابیا بر یم تا ببینیم خدا چی می خواد

دوتایی رفتیم طرف باغ که عباس اقارسید بهمون وگفت:

-کجااقا؟چایی گذاشتم!

کامیارازتوجیبش چندتا اسکناس هزار تومنی دراورد وگذاشت تودست عباس اقا وگفت:

-عجله داریم عباس اقا،باشه برای دفعه بعد.جون تووجون اون بیل هوشمند!دفعه دیگه که اومدیم یه عکس یادگاری با هاش میندازیم فقط تروخدا زیاد ازش کار نکشین!

رفتیم سوار ماشین بشیم که عباس اقا اومد جلوتر وگفت:

-آقاکامیار اگه میشه به اقانگین اینجاازسوراخ راه اب،ازاین اسکارا می ان توباغ ماخودمون می کشیمشون!

کامیار خندید ودرحالی که ماشین روروشن می کرد گفت:

-عباس اقا اونایی روکه میگی موش ن!اسکاریه جایزه س!

اینو گفت وپاشو گذاشت روگاز وحرکت کردیم

اون روز وقتی رسیدیم خونه انقدر دوتایی خسته بودیم که یه راست رفتیم توخونه هامونو خوابیدیم.منکه برای ناهارم بیدارنشدم!

ساعت حدود شیش ونیم هفت بود که کامیاراومد پشت پنجره م وصدام کرد.

 

 

کامیار-ازحال رفتی؟

بلندشدم توجام نشستم

-آره خیلی خسته بودم

کامیار-پاشوبریم

-کجا؟

کامیار-جشن تولد لیدادیگه!

-اصلا حوصله شو ندارم

کامیار-پاشوبریم حوصله ت می آد سرجاش

-نه،توبرو

کامیار-بیازود برمی گردیم

-نه ممکنه گندم زنگ بزنه

کامیار-حالا گیرم گندم زنگ بزنه!به توچه مربوطه؟مگه توآسیابانی؟برن ننه وباباش فکر باشن!

-تروخدا سربه سرم نذار حوصله ندارم

کامیار-جدی نمی آی خوش می گذره ها!

-نه،توبرو

کامیار-ناهار خوردی؟

-نه

کامیار-حداقل بلند شو برویه چیزی بخور آهای زن عمو!زن عمو!

شروع کرد مادرم روصداکردن که دراتاقم واشد ومادرم اومد توونرسیده شروع کرد به غرغر کردن

کامیار-این ضعف می کنه ها!صبحونه م نخورده!

مادرم همونجور که غرغر می کرد رفت طرف آشپزخونه که کامیاربهم گفت:

-حواست باشه به کسی نگفتیم گندم فرار کرده!آقابزرگ گفت به همه بگیم گندم اونجاس ولی نمی خواد کسی روببینه حالا پاشوبرو یه چیزی بخور منم شب زود برمی گردم فعلا خداحافظ

اینو گفت ورفت منم بلند شدم ویه آبی به صورتم زدم ورفتم توآشپزخونه مادرم هنوز داشت غر می زد یه غرمی زد و یه سوال درمورد بازوم می کرد ویه سوال درمورد گندم!

تند ناهارم که ازظهر برام کنار گذاشته بود خوردم وبرگشتم تواتاقم وموبایلم روورداشتم وشماره موبایل کامیا

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





جمعه 22 شهريور 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 302
بازدید کل : 11649
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس